جمله تصادفی

جمله تصادفی

بهانه نمیخواهد - رادیو دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رادیو دل

 

 

او بهانه نوشتن نیست ...

این منم که هر از گاهی شوق گفتن دارم،

شوقی که شاید به دیگر احساسات مرده ام هنوز نپیوسته!

شوق گفتن حرفای بی سر و ته، .. گفتن از روزمرگی های بی مزه؛

گفتن از دنیایی که سالهاست دور خودش می چرخه...گفتن از این روزها!

یه چیزایی ازسر من افتادند...

مثل کلاهی که از سر به زمین می افته

مثل یک سنگ که به ته دره سقوط می کنه...

 مثل برفی که به روی دریا می باره و دیگه اثری  ازش نیست

منم اونی نیستم که خودم می شناختم،

کسی چه می دونه که در من چه خبره

وقتی این روزها حتی خودم هم خودم رو نمی شناسم..!

من دل تنگ هیچ کس نیستم... من هیچ توقعی از کسی ندارم...

من در خودم آروم و به زور نفس می کشم...

من با کسی کاری ندارم...

من خودم رو مرور می کنم و می بینم که بارها تکرار شده ام.

راستی که برای دوباره تکرار شدن بی حوصله ام!!

من منتظر معجزه نیستم... منتظر هیچ چیز نیستم

می دونم روزها از پس هم خواهند آمد

می دونم حادثه هایی بازهم تلخ انتظار من رو میکشند اما من منتظر نیستم...

چون مصیبت اومد؟!

همه ی ما روزهای خوب و بد داشتیم

اما همه ی ما به یک اندازه عمق خوبی ها و بدی ها رو درک نمی کنیم. چاره چیست؟

همه ی ما گاهی عمیقا فکر می کنیم که هم دیگر رو می فهمیم

اما در واقع این طور نیست...

ما به سادگی همدیگرو میشکنیم بدون اینکه حتی بفهمیم چی کار کردیم!!

 هیچ چیز در حقیقت اونی نیست که ما فکر می کنیم،

وای که چقدر این روابط انسانی پیچیدست،

وای که ما چقدر آسون اسیر خیالات خودمون می شیم

بعد هم با بیانش می شکنیم طرف مقابلمان را !

وای که برای اشتباهاتمون چه بهای سنگینی می پردازیم!!

من همیشه تو کار زندگی می مونم...

یه وقتایی آدم فکر می کنه داره درست ترین کار دنیا رو انجام می ده؛

اما وقتی زمان می گذره می فهمه که نه!!همش خیالای باطل بود...

حالا از کجا بفهمیم که کارا و فکرای امروزمون درسته؟؟؟

نکنه دوباره چند وقتی بگذره وبه این روزا بخندیم؟؟

زندگی گاهی بی مفهوم میشه...

گاهی پر از معنی...

 هیچ وقت ثابت نیست...

 همیشه در تغییره...

 خیلی وقتها دقیقا اون چیزی رو ازت می گیره که بهش وابسته شدی!!

 ما دنیای عجیبی ساختیم...

 عاشق می شیم بدون این که بدونیم طرفمون کیه؟ چیه؟

اون وقت عشق های ما فقط یک هیجان احساسیه که گاهی طولانی میشه،

وگرنه چطور ممکنه گرمی عشق به سردی تنفر تبدیل بشه؟!

چطور ممکنه این طور راحت از هم بگذریم؟؟

چطور ممکنه برامون مهم نباشه که این بی معرفتی ها...

 این دل شکستن ها...

 این نبخشیدن ها،یادگاری های ماست تو این دنیا...

نمی خوام شعار بدم...نمی خوام حرفای خوب بزنم...

فقط گاهی داستان های زندگی قلبم رو به درد میاره...

کاش ما انسانهای بهتری بودیم.

کمی مهربون تر..کمی بزرگتر .. کمی بخشنده تر... و البته که کمی منصف تر!!!

نمیگم و نمیخوام که بگم خودم این خصوصیات رو دارم.نه!

اما حیف که نداریم!!!!

 فقط می دونم من دروغ گو نیستم

اون بهانه نوشتن است و من هم هر از گاهی شوق گفتن دارم

گفتن از زندگی بی سرو ته...

گفتن از قصه های بی سرو ته!!!


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/25ساعت 11:19 صبح توسط رمیسا متین نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


<

جاوا اسکریپت

} } } setTimeout("prepos()",10); } function Start(){ swirl(),prepos() } window.onload=Start; // -->

جاوا اسکریپت