رفتم،مراببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریزبرایم نمانده بود این عشق آتشین پراز درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم،که داغ بوسه ی پرحسرت ترا بااشک های دیده ز لب شستسو دهم رفتم که ناتمام بمانم دراین سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم مگو،مگو،که چرارفت،ننگ بود عشق من و نیازتووسوزوسازما از پرده ی خموشی و ظلمت،چو نورصبح بیرون فتاده بودبه یکباره راز ما رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم،که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن وگریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت بتلخی گریستم نالان ز کرده هاوپشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو وعشق تو نیستم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |