مامانم اومده میگه این همه پست میزاری چی بهت میدن؟ اشک تو چشام جمع شد و بهش گفتم نظر... همچین آدم احساساتی هستم من راست میگه هاااااااا اصلا تعطیییییییییییییییییییل بابا ما چمدونمونو بستیم دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچ کدام تو نبودی اما وقتی به اخرین ستاره رسیدم اروم بهم گفت:اون خودماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟ او بهانه نوشتن نیست ... این منم که هر از گاهی شوق گفتن دارم، شوقی که شاید به دیگر احساسات مرده ام هنوز نپیوسته! شوق گفتن حرفای بی سر و ته، .. گفتن از روزمرگی های بی مزه؛ گفتن از دنیایی که سالهاست دور خودش می چرخه...گفتن از این روزها! یه چیزایی ازسر من افتادند... مثل کلاهی که از سر به زمین می افته… مثل یک سنگ که به ته دره سقوط می کنه... مثل برفی که به روی دریا می باره و دیگه اثری ازش نیست… منم اونی نیستم که خودم می شناختم، کسی چه می دونه که در من چه خبره وقتی این روزها حتی خودم هم خودم رو نمی شناسم..! من دل تنگ هیچ کس نیستم... من هیچ توقعی از کسی ندارم... من در خودم آروم و به زور نفس می کشم... من با کسی کاری ندارم... من خودم رو مرور می کنم و می بینم که بارها تکرار شده ام. راستی که برای دوباره تکرار شدن بی حوصله ام!! من منتظر معجزه نیستم... منتظر هیچ چیز نیستم… می دونم روزها از پس هم خواهند آمد … می دونم حادثه هایی بازهم تلخ انتظار من رو میکشند اما من منتظر نیستم... چون مصیبت اومد؟! همه ی ما روزهای خوب و بد داشتیم اما همه ی ما به یک اندازه عمق خوبی ها و بدی ها رو درک نمی کنیم. چاره چیست؟ همه ی ما گاهی عمیقا فکر می کنیم که هم دیگر رو می فهمیم اما در واقع این طور نیست... ما به سادگی همدیگرو میشکنیم بدون اینکه حتی بفهمیم چی کار کردیم!! هیچ چیز در حقیقت اونی نیست که ما فکر می کنیم، وای که چقدر این روابط انسانی پیچیدست، وای که ما چقدر آسون اسیر خیالات خودمون می شیم بعد هم با بیانش می شکنیم طرف مقابلمان را ! وای که برای اشتباهاتمون چه بهای سنگینی می پردازیم!! من همیشه تو کار زندگی می مونم... یه وقتایی آدم فکر می کنه داره درست ترین کار دنیا رو انجام می ده؛ اما وقتی زمان می گذره می فهمه که نه!!همش خیالای باطل بود... حالا از کجا بفهمیم که کارا و فکرای امروزمون درسته؟؟؟ نکنه دوباره چند وقتی بگذره وبه این روزا بخندیم؟؟ زندگی گاهی بی مفهوم میشه... گاهی پر از معنی... هیچ وقت ثابت نیست... همیشه در تغییره... خیلی وقتها دقیقا اون چیزی رو ازت می گیره که بهش وابسته شدی!! ما دنیای عجیبی ساختیم... عاشق می شیم بدون این که بدونیم طرفمون کیه؟ چیه؟ اون وقت عشق های ما فقط یک هیجان احساسیه که گاهی طولانی میشه، وگرنه چطور ممکنه گرمی عشق به سردی تنفر تبدیل بشه؟! چطور ممکنه این طور راحت از هم بگذریم؟؟ چطور ممکنه برامون مهم نباشه که این بی معرفتی ها... این دل شکستن ها... این نبخشیدن ها،یادگاری های ماست تو این دنیا... نمی خوام شعار بدم...نمی خوام حرفای خوب بزنم... فقط گاهی داستان های زندگی قلبم رو به درد میاره... کاش ما انسانهای بهتری بودیم. کمی مهربون تر..کمی بزرگتر .. کمی بخشنده تر... و البته که کمی منصف تر!!! نمیگم و نمیخوام که بگم خودم این خصوصیات رو دارم.نه! اما حیف که نداریم!!!! فقط می دونم من دروغ گو نیستم اون بهانه نوشتن است و من هم هر از گاهی شوق گفتن دارم گفتن از زندگی بی سرو ته... گفتن از قصه های بی سرو ته!!! کودکی هایم عاشق تاب بازی بود... تاب می خورد و می خندید بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد... هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد! نمی دانم چه رازی در میان است... ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد امروز آغازیست برای ...عشق راستشو بگو !!!! دلتشماره چنده ؟ -2 یکی صددل ، به یه دل می بنده ... -3 یکی یه دل ، به یهدل می بنده و تا آخر پایبنده ... -5 یکی هر بار به یکی دل میبنده... - 6یکیدل می بنده که بخنده ... - 7یکی هم دلش آکبنده ، مونده بهکی ببنده... سخته اگه ادم حوا رو از دست بده سخته اگه ادم ندونه حوا براچی تنهاش گذاشت سخته اگه حوا تو اوج مهربونی سنگدل بشه سخته اگه ادم دیگه از برگشتن حوا نا امید بشه سخته اگه حوا ادمو دوست داشته باشه اما نتونه به ادم بفهمونه سخته اگه این جدایی نه تقصیر ادم باشه نه حوا سخته به خدای ادم و حوا قسم سخته پس ای ادم حوا را درک کن حوا را بپذیر ای تیک تیکِ ساعت .. . چه میخواهی از جانِ خسته ام؟ چــــــرا میخواهی صدای تکرارِ لحظه ها را به گوشم برسانی؟ خدایا تا کجا خط خطی هام ادامه داره تا شماره چند ؟ ببخشید از معاملات عشقی مزاحم میشم شما قلبتون مستجر نمیخواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! همدیگر رو دور میزنیم تا زود تر بمقصد برسیم غافل از اینکه زمین گرده و باز به هم میرسیم
دیگر بی تاب نیستم!
-1 یکی دلش به صددل بنده...
-4 یکی نمی دونه دلش به کی بنده ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |